کلبـــــــــه ی ......

هرگز امید را از کسی سلب نکن.شاید این تنها چیزی است که دارد

کلبـــــــــه ی ......

هرگز امید را از کسی سلب نکن.شاید این تنها چیزی است که دارد

بی خیال

می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند

که مهلت خدا اگر تمام شود...

لحظه ها چه تند سپری می شوند و زمان چه زودگذر است.

به باد تندی می ماند که می وزد و تنها غباری از خاطرات بر جای می گذارد و ما چون ذره ایم در مسیر

باد.به همان تندی عمرمان میگذرد و ما نیز در گذریم.

دمی مژده می دهند که نوزادی به دنیا آمد و دمی دیگر خبر که از دنیا رفت.

چون مسافری در مهمان سرایی که توشه ای میگیرد و سفری می آغازد به ناچار...

می گویم اگر وقت رفتن شود و بی هیچ توشه ای مانده باشیم چه خواهیم کرد با آتش دوزخ که

برافروخته است با ره توشه ای که پر از گناه است... با خدایی که معصیتش را کرده و گستاخیش را

نموده ایم...

وقتی اجل برسد نه یک لحظه پیش می آید و نه لحظه ای عقب می رود...که مهلت خدا اگر تمام شود به تأخیر

افتادنی نیست... آن روز نه گریزگاهی که به سویش بگریزیم و تن به مرگ ندهیم و نه پناهگاهی که به سویش پناه

بریم... سفری است به ناچار و راهیست رفتنی.

اینک که فرصتی است باید اندیشید. باید این فکر پر دغدغه دنیایی را لحظه ای به آخرت مشغول کرد.

باید این دل دنیا شیفته را لحظه ای به یاد مرگ انداخت... باید راهی به سوی دوست پیدا کرد...

باید ریسمان الفتی بافت از طاعت و بندگی.باید از شکر نعمت ها رشته ای بافت تا مایه نجات

باشد در آن وانفسا.

مهربانا! رحیما! اندیشه مان در فرجام کار کم است. هوای نفس گرفتارمان کرده. دنیا بر ما دست

یافته و مرگ بر سرمان سایه انداخته.

ناتوانیم و ناچیز... دستمان را بگیر... اندیشه مان را بلند کن...

از فریب دنیا در امانمان دار و مرگ را در برابر دیدگانمان مجسم ساز...

خدایا چنان کن که به تو بیاندیشیم و در جلب رضایت تو بکوشیم...

 مرا بخواه و بخوان به وادی رحمتت تا از نزدیکان تو باشم.



دوست داشتن

آه چه حالتی دارد!

نه به وصف میاید و نه  به فهم!


دوست داشتن چه قدرتی دارد، در خویشاوندی و صمیمیت راستین چه نیروی معجزه

گر خدایی نهفته است. چه لذتی است اینجا در "خود رانادیده گرفتن " در "خود را لقمه

لقمه کردن" و به دهان دوست دادن که بجود و بجود و بجود و طعم و عصاره ­اش

را بمکد و تفاله ­اش را بر خاک بریزد و این خود بهترین زندگی کردن است! و اینها و

اینگونه نعمت­ها را همه از او دارم! من کی با این حالات آشنا بودم؟ کودک را، پدرش،

مادرش می­زند و او به گریه می­افتد و از درد فریاد می­کشد، اما چه می­کند؟ با چهره

برافروخته و چشمانی سرخ و گونه­ های خیس از اشک، خود را به دامن مادرش

یا پدرش، همان که آزارش داده است می­افکند.           



نجابت آفتاب

ای واژه آسمانی! هر شب با نام بلندت به معراج می روم و در ستاره باران اشک،یاد تو را در دلم می

نشانم.

ای بهار! سرمای رخوت بار زمستان هجران،استخوان های انتظارم را می آزارد.مرا بیش از این چشم انتظار رویش

مگردان.بیا و گل حضورت را در کوچه باغ های دلم شکوفا کن.بیا که غنچه ها در اندوه تو جامه می درند.بیبش از این

درختان را برهنه مپسند.بیا و پیراهنی از شکوفه بر تن باغ کن.

ای بیکرانه نجابت! آفتاب را از چشمانت بباران و دستت را بر سر این برهوت زده بکش.نگاه نافذ خود را مهمان دل

بیقرارم کن.بگذار در کنار سجاده ات دعای عهد بخوانم.بگذار عاشقانه ترین واژه هایم را سزاوار وصف تو کنم.بگذار

خانه تو را با تپش های دلم در بزنم و بگذار همیشه،همواره با تو باشم.

ای صبح ظهور! آهوان دیدگان ما را بیش از این سرگشته مخواه.

در قنوت خود سبوی ما را از دعای خود لبریز کن.

ای ابراهیم موعود! بت های درون و برون،ما را به اطاعت خویش فرامیخواند.با تبری که بر دوش داری آنان را تکه تکه

کن.

                                                                                                            شمع

همسفر

در این راه طولانی که ما بی‌خبریم
و چون باد می‌گذرد
بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماند
خواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا
مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم
یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را
و یک شیوه نگاه کردن را
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویاهامان یکی.
هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.
و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است

واژه

یک واژه، یک جمله، یک نماد -
آنگاه حیاتی آشنا و اندیشه‌ای بدیع.
خورشید می‌ایستد، جهان در خاموشی فرو می‌غلتد
و همه چیز برای رسیدن به او در خویش بسته می‌شود.

واژه، روشنی است، پرواز است و آتش،
فلاخن است و شهاب -
و بار دیگر تاریکی، ژرف و بی‌انتها،

در فضایی تهی، که گِردِ جهان پدید می‌آید و گِرد من.


بالاخره چه کار کنیم؟

مردم اغلب غیر منطقی و خودخواه هستند،با این حال آنها را ببخشید.

اگر مهربان باشید ممکن است بگویند که تضاهر می کنید و انگیزه های پنهانی دارید.با این حال مهربان باشید.

اگر موفق باشید ، دوستان کاذبی دورتان جمع می شوند،همچنین دشمنانی صادق.با این حال موفق باقی بمانید.

اگر صادق باشید ، اشخاصی ممکن است سرتان کلاه بگذارند.با این حال صادق بمانید.

آن چه را طی سالها ایجاد کرده اید ، ممکن است کسانی یک شبه نابود کنند.با این حال همچنان سازنده باشید.

اگر خوشبخت شوید ، ممکن است کسانی به شما حسادت کنند.اما با این حال خوشبخت باقی بمانید.

کار خوب امروز شما را ممکن است ، مردم ، فردا فراموش کنند.با این حال به کار خوب خود ادامه دهید.

به دنیا خدمت کنید.هر چند ممکن است کافی نباشد.با این حال با تمام وجود به خدمت کردن ادامه دهید.

می بینید که در نهایت هر چه هست ، میان شما و خداوند است و هرگز میان شما و اشخاص نیست.

                                                                                                                   شمع


دوست داشتن

دوست داشتن از عشق برتر است.

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی.اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است.

دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاغ دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد.

عشق در قالب دل ها،در شکل ها و رنگ های مشابهی متجلی می شود و دارای صفات،حالات و مظاهر مشترکی است،اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خودش دارد و از روح رنگ می گیرد.چون روح ها بر خلاف غریزه ها هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه ی خویش دارند،می توان گفت به شماره ی هر روحی دوست داشتنی هست.

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور فصل ها بر آن اثر می کند.اما دوست داشتن در ورای سن و مزاج زندگی می کند و بر آشینه ی بلندش روز روزگار را دستی نیست.

                                                                                                                     شمع

رمضان

رمضان اسمى از اسماء الهى می‏باشد و نبایست‏به تنهائى ذکر کرد مثلا بگوئیم، رمضان آمد یا رفت، بلکه باید گفت ماه رمضان آمد، یعنى ماه را باید به اسم اضافه نمود، در این رابطه به سخنان حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) گوش فرا می‏دهیم.

رمضان از اسماء الله است

هشام بن سالم نقل روایت می‏نماید و می‏گوید: ما هشت نفر از رجال در محضر حضرت ابى جعفر امام باقر (علیهما السلام) بودیم، پس سخن از رمضان به میان آوردیم.

فقال علیه السلام: لا تقولوا هذا رمضان، و لا ذهب رمضان و لا جاء رمضان، فان رمضان اسم من اسماء الله عز و جل لا یجیى و لا یذهب و انما یجیى‏ء و یذهب الزائل و لکن قولوا شهر رمضان فالشهر المضاف الى الاسم و الاسم اسم الله و هو الشهر الذى انزل فیه القرآن، جعله الله تعالى مثلا و عیدا و کقوله تعالى فى عیسى بن مریم (علیهما السلام) و جعلناه مثلا لبنى اسرائیل. 

امام علیه السلام فرمود: نگوئید این است رمضان، و نگوئید رمضان رفت و یا آمد، زیرا رمضان نامى از اسماء الله است که نمی‏رود و نمی‏آید که شى‏ء زائل و نابود شدنى میرود و میآید، بلکه بگوئید ماه رمضان، پس ماه را اضافه کنید در تلفظ به اسم، که اسم اسم الله می‏باشد، و ماه رمضان ماهى است، که قرآن در او نازل شده است، و خداوند آن را مثل و عید قرار داده است همچنانکه پروردگار بزرگ عیسى بن مریم (سلام الله علیهما) را براى بنى اسرائیل مثل قرار داده است، و از حضرت على بن ابى طالب (علیه السلام) روایت ‏شده که حضرت فرمود: «لا تقولوا رمضان و لکن قولوا شهر رمضان فانکم لا تدرون ما رمضان‏»  شما به راستى نمی‏دانید که رمضان چیست (و چه فضائلى در او نهفته است).

واژه رمضان و معناى اصطلاحى آن

رمضان از مصدر «رمض‏» به معناى شدت گرما، و تابش آفتاب بر رمل... معنا شده است، انتخاب چنین واژه‏اى براستى از دقت نظر و لطافت‏ خاصى برخوردار است. چرا که سخن از گداخته شدن است، و شاید به تعبیرى دگرگون شدن در زیر آفتاب گرم و سوزان نفس و تحمل ضربات بى امانش،زیرا که رمضان ماه تحمل شدائد و عطش می‏باشد، عطشى ناشى از آفتاب سوزان یا گرماى شدید روزهاى طولانى تابستان.

و عطش دیگر حاصل از نفس سرکشى که پیوسته می‏گدازد، و سوزشش براستى جبران ناپذیر است.

در مقایسه این دو سوزش، دقیقا رابطه عکس برقرار است، بدین مفهوم که نفس سرکش با چشیدن آب تشنه‏تر مى گردد، وهرگز به یک جرعه بسنده نمی‏کند، و پیوسته آدمى را در تلاش خستگى ناپذیر جهت ارضاى تمایلات خود وا میدارد. و در همین رابطه است که مولوى با لطافت هرچه تمامتر این تشبیه والا را به کار میگیرد و میگوید:

آب کم جو تشنگى آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست تا سقا هم ربهم آید جواب تشنه باش الله اعلم بالصواب زین طلب بنده به کوى حق رسید درد مریم را به خرما بن کشید

اما از سوى دیگر، عطش ناشى از آفتاب سوزان سیرى پذیر است، و قانع کننده.

ادامه مطلب ...

اشکفتک

در5کیلومتری غرب شهر شهرکرد مرکز استان چهارمحال وبختیاری ودردامنه کوههای قراولخانه منطقه ای وجود دارد که آن رابانام اشکفتک (Eshkaftak) می شناسند که ازسمت مغرب باچالشتر وازمشرق بامهدیه همجوار است که امروزه باگسترش شهرنشینی این سه منطقه تشکیل ناحیه غرب شهرداری شهرکرد راتشکیل داده اند وازلحاظ تقسیمات کشوری جزو شهر شهرکرد محسوب می گردند.
مرحوم علامه دهخدا درذیل عنوان اشکفتک آورده است:
((اشکفتک . [ اِ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لار بخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد واقع در 7هزارگزی باختر شهرکرد که در محلی کوهستانی و معتدل واقع است . مذهب اهالی شیعه و زبان آنان فارسی - ترکی است . آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات آن عبارت است از: غلات و کشمش . شغل اهالی زراعت و گله داری وصنایع دستی زنان قالی بافی است . راه شوسه دارد. در این آبادی خانه هایی از سنگ در کوه ساخته شده که اشکفتک نامیده میشود.))

جمعیت کنونی اشکفتک بالغ بر8000 نفر سکنه می باشد که بااحتساب جمعیت مهدیه وچالشتر این منطقه حدوداًجمعیتی 30هزارنفری راتشکیل میدهند.سابقاًشغل اکثر اهالی اشکفتک کشاورزی ودامداری بوده است که طی سالیان اخیر وباتوجه به رشد فرهنگ شهرنشینی وتوسعه شهر ها اکثر اهالی اکنون به مشاغل دولتی رویگردان شده اند ودر ادارات دولتی مشغول می باشند.
اشکفتک دردوران دفاع مقدس30 شهید ودهها جانباز سرافراز تقدیم انقلاب اسلامی نموده است همچنین حدوداً300رزمنده ازاین منطقه به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام گردیدندکه سندی است برافتخارات این دیار درطول هشت سال دفاع مقدس.

از جاذبه های مذهبی این منطقه می توان به امامزاده سلطان محمد(معروف به سلطان سبز پوش)که نسب این امامزاده واجب التعظیم با هشت نسل به امام سجاد(ع)می رسد اشاره کرد.

همچنین مسجد جامع اشکفتک که تاریخ بنای اولیه آن به زمان قاجاریه بر می گرددکه طی سالهای اخیر تغییراتی درجهت توسعه مسجد درآن صورت گرفته است همچنین درجوار این مسجد حسینیه ای بزرگ به نام شهدای اشکفتک احداث گردیده است که محل برگزاری انجام مراسمات مذهبی مختلف دراشکفتک می باشد. همچنین مسجد اعظم اشکفتک که قدمت بنای آن به پیش از انقلاب برمی گردد.
از اماکن وابنیه تاریخی این منطقه میتوان به حمام قدیمی ،آسیاب وکارخانه روغن چراغ(روغن برزک)* اشاره نمود.

(بر گرفته از مرکز اطلاع رسانی خط شکن-khatshekan.ir)