ای واژه آسمانی! هر شب با نام بلندت به معراج می روم و در ستاره باران اشک،یاد تو را در دلم می
نشانم.
ای بهار! سرمای رخوت بار زمستان هجران،استخوان های انتظارم را می آزارد.مرا بیش از این چشم انتظار رویش
مگردان.بیا و گل حضورت را در کوچه باغ های دلم شکوفا کن.بیا که غنچه ها در اندوه تو جامه می درند.بیبش از این
درختان را برهنه مپسند.بیا و پیراهنی از شکوفه بر تن باغ کن.
ای بیکرانه نجابت! آفتاب را از چشمانت بباران و دستت را بر سر این برهوت زده بکش.نگاه نافذ خود را مهمان دل
بیقرارم کن.بگذار در کنار سجاده ات دعای عهد بخوانم.بگذار عاشقانه ترین واژه هایم را سزاوار وصف تو کنم.بگذار
خانه تو را با تپش های دلم در بزنم و بگذار همیشه،همواره با تو باشم.
ای صبح ظهور! آهوان دیدگان ما را بیش از این سرگشته مخواه.
در قنوت خود سبوی ما را از دعای خود لبریز کن.
ای ابراهیم موعود! بت های درون و برون،ما را به اطاعت خویش فرامیخواند.با تبری که بر دوش داری آنان را تکه تکه
کن.
شمع
در این راه طولانی که ما بیخبریم
و چون باد میگذرد
بگذار خرده اختلافهایمان با هم باقی بماند
خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا
مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم
یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را
و یک شیوه نگاه کردن را
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقهمان یکی و رویاهامان یکی.
همسفر بودن و همهدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.
و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است